گزیده ای از زیباترین اشعار شفیعی کدکنی

به گزارش وبلاگ تورهای استانبول، شفیعی کدکنی شاعریست که مقام علمی اش هم پایه شاعری او رشد نموده و از افتخارات ادبیات فارسی محسوب می گردد. گلچین بهترین اشعار کدکنی را بخوانید.

گزیده ای از زیباترین اشعار شفیعی کدکنی

محمدرضا شفیعی کدکنی در 19 مهرماه 1318 در کدکن، از توابع تربت حیدریه امروزی در خراسان به جهان آمد. شفیعی کدکنی هرگز به دبستان و دبیرستان نرفت و از شروع کودکی نزد پدر خود و محمدتقی ادیب نیشابوری به فراگیری زبان و ادبیات عرب پرداخت. او به پیشنهاد دکتر علی اکبر فیاض در دانشگاه فردوسی مشهد نام نویسی کرد و در کنکور آن سال نفر اول شد و به دانشکده ادبیات رفت و مدرک کارشناسی خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری در همین رشته را از دانشگاه تهران گرفت. شفیعی کدکنی از سال 1348 تا به امروز استاد دانشگاه تهران است. بدیع الزمان فروزانفر زیر برگه پیشنهاد استخدام وی نوشته بود:احترامی است به فضیلت او. کتب و مقالات بسیاری در زمینه های علمی و ادبی از او چاپ شده است که در زمینه شعر می توان مجموعه اشعار زمزمه ها، شبخوانی، از زبان برگ، در کوچه باغ های نِشابور، بوی جوی مولیان، از بودن و سرودن، مثل درخت در شب باران، هزاره دوم آهوی کوهی را نام برد.

گزیده ای از بهترین اشعار شفیعی کدکنی

طفلی به نام شادی دیری است گمشده است

با چشم های روشن براق

با گیسوی بلند به بالای آرزو

هر کس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ما:

یک سو خلیج فارس

سوی دگر خزر

*************

در این شب ها

که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد

در این شب ها

که هر آیینه با تصویر بیگانه ست

و پنهان می نماید هر چشمه ای

سِـر و سرودش را

چنین بیدار و دریاوار

تویی تنها که می خوانی

تویی تنها که می خوانی

رثای قتل عام و خون پامال تبار آن شهیدان را

تویی تنها که می فهمی

زبان و رمز آواز چگور ناامیدان را

بر آن شاخ بلند

ای نغمه ساز باغ بی برگی

بمان تا بشنوند از شور آوازت

درختانی که اینک در جوانه های خرد باغ

در خواب اند

بمان تا دشت های روشن آیینه ها

گل های جوباران

تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را

از آواز تو دریابند

تو غمگین تر سرود حسرت و چاووش این ایام

تو بارانی ترین ابری

که می گرید

به باغ مزدک و زرتشت

تو عصیانی ترین خشمی که می جوشد

ز جام و ساغر خیام

درین شب ها

که گل از برگ و

برگ از باد

از خویش می ترسد

و پنهان می نماید هر چشمه ای

سر و سرودش را

درین آفاق ظلمانی

چنین بیدار و دریاوار

تویی تنها که می خوانی

************

در دوردست باغ برهنه چکاوکی

بر شاخه می سراید

این چند برگ پیر

وقتی گسست از شاخ

آندم جوانه های جوان

باز می گردد

بیداری بهار

شروع می گردد

************

آخرین برگ سفرنامه باران

این است

که زمین چرکین است

************

در آینه دوباره نمایان شد

با ابر گیسوانش در باد

باز آن سرود سرخ اناالحق

ورد زبان اوست

تو در نماز عشق چه خواندی؟

که سالهاست

بالای دار رفتی و این شحنه های پیر

از مرده ات هنوز

پرهیز می نمایند

نام تو را به رمز

رندان سینه چاک نیشابور

در لحظه های مستی

مستی و راستی

آهسته زیر لب

تکرار می نمایند

وقتی تو

روی چوبه دارت

خموش و مات

بودی

ما

انبوه کرکسان تماشا

با شحنه های مأمور

مامورهای معذور

همسان و همسکوت ماندیم

خاکستر تو را

باد سحرگهان

هر جا که برد

مردی ز خاک رویید

در کوچه باغ های نشابور

مستان نیم شب به ترنم

آوازهای سرخ تو را باز

ترجیع وار زمزمه کردند

نامت هنوز ورد زبان هاست

شعر سفر به خیر شفیعی کدکنی

به کجا چنین شتابان؟

گون از نسیم پرسید

- دل من گرفته زین جا

هوس سفر نداری

ز غبار این بیابان؟

- همه آرزویم اما

چه کنم که بسته پایم

به کجا چنین شتابان؟

- به هر آن کجا که باشد

به جز این سرا، سرایم

- سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها، به باران

برسان سلام ما را

گزیده بهترین غزلیات شفیعی کدکنی

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه

گر دامن وصل تو دریافت نتوانم

با پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار

گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو، من سوخته در دامن شب ها

چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ

چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم

************

دست به دست مدعی شانه به شانه می روی

آه که با رقیب من جانب خانه می روی

بی خبر از کنار من ای نفس سپیده دم

گرم تر از شراره آه شبانه می روی

من به زبان اشک خود می دهمت سلام و تو

بر سر آتش دلم همچو زبانه می روی

در نگه احتیاج من موج امیدها تویی

وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی

گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد

تا به مراد مدعی همچو زمانه می روی

حال که داستان من بهر تو شد فسانه ای

باز بگو به خواب خوش با چه فسانه می روی؟

************

آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست

با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست

امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است

چون دست او به گردن و دست رقیب نیست

اشکم همین صفای تو دارد ولی چه سود؟

آینه تمام نمای حبیب نیست

فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار

صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست

سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند

در آستان عشق فراز و نشیب نیست

آن برق را که می گذرد سرخوش از افق

پروای آشیانه این عندلیب نیست

در کوی محبت به وفایی نرسیدیم

رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم

هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت

چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم

با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز

چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم

گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات

چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم

بی مهری او بود که چون غنچه پاییز

هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم

ای خضر جنون! رهبر ما شو که در این راه

رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم

************

ای نگاهت خنده مهتاب ها

بر پرند رنگ رنگ خواب ها

ای صفای جاودان هرچه هست:

باغ ها، گل ها، سحر ها، آب ها

ای نگاهت جاودان افروخته

شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها

ای طلوع بی زوال آرزو

در صفای روشنی محراب ها

ناز نوشینی تو و ملاقات توست

خنده مهتاب در مرداب ها

در خرام نازنینت جلوه کرد

پایکوبی ماهی ها و پیچ و تاب ها

گروه فرهنگ و هنر وبلاگ تورهای استانبول

منبع: setare.com

به "گزیده ای از زیباترین اشعار شفیعی کدکنی" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "گزیده ای از زیباترین اشعار شفیعی کدکنی"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید